بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

161

“I don't want to die without any scars.” 

 Chuck Palahniuk, Fight Club

  جناب دولت ماده ای که 70درصد بهای مواد مارو تشکیل میده رو صد در صد نسبت به قیمت ماه قبل ترش افزایش داده.ماده ای که هیچ ربط مستقیم و غیر مستقیم  ی به " دلار" نداره.چرا؟ حضرات خبر ندارن که خود این کار در کنار نابسامانی و افزایش چند برابری سایر مواد فقط تیر خلاص به بزرگترین شرکتها با چندین هزار پرسنل و در نهایت خانواده است.حالا مصرف کننده بدبخت که باید منتظر  افزایش قیمت ش باشه و شرکتهای کوچکتری که استانه مارجین و البته وضعیت اقتصادیشون خیلی کمتر از این حرفاست که بخوان مقاومت کنن،بماند.

طنز تلخ تر این قضیه سو استفاده هایکه تو این وضعیت اقتصادی ، افراد میکنن .اینکه تو وبگردی بخونی  تو رورز اول کاری پیشنهاد" رابطه" از مدیر عامل داشته باشی چقدر  "درد" خواهد داشت که با قرار دادن در کنار  درد "کار" پیدا کردن تو این وضعیت وخیم  ،و باز در قرار دادن کنار " احساساتی" که هر روز بیشتر از قبل رنگ میبازن ، این ته مونده انگیزه ای که بواسطه عزیزانت برات مونده رو هم ازت میگیرن.اگر انگیزه ای نمونه ،رمقی برای مبارزه نمیمونه و فقط دوست خواهی داشت چشمانت رو ببیندی و تمااام.

اما تو اون دورترین نقطه در اعماق وجودم هنوز دوست دارم قبل از اینکه همه چیز تموم بشه و تاریکی اتاقم به تاریکی تمام زندگیم بدل بشه ، قادر به زدن آخرین ضربم به این همه نامیدی بشم چون باور ندارم که بدون هیچ "زخمی "پذیرای مرگ باشم ...

160


“In three words I can sum up everything I've learned about life: it goes on.” 

 Robert Frost―
   این "قصار"های که اینجا میارم بیشتر از اینکه اعتقادات من باشن مواردین که "میخوام" که اعتقاد من باشن یا حتی در تلاطم های زندگی اعتقاد من بمونن.خوبه که بعضی جمله ها را ادم بارها و بارها برای خودش تکرار کنه تا بتونه ازش انرژی ادامه دادن پیدا کنه ...

این آهنگ دانلود کنید،گوش کنید ، باشد که رستگار شید ...

Hotel California – The Eagles )))  download 5m

159

" این چه رازی است که آنچه را که می خواهیم فراموش کنیم ، دائما به یاد می آوریم..."

کورمک مک کارتی.

و باز خاطره ای از این کودکی دوست داشتنی " لعنتی" درتنهایی تاریک خانه اتاقی تسلیم شده در حجوم سکوت ، بال زنان در اتاقم می چرخد و می چرخد و چشمانی انباشته از تاریکی اتاق را به نمایش این زیبای قدیمی  وا میدارد و ذهنم را به لحظه ای دوست داشتنی می برد و قلبم که دوباره به تپش می افتد و احساسی که دوباره از "خواستن" ،طغیان میکند و دوستی قدیمی دو نفره  ای  در بهترین همسایگی دنیا  و در با شکوه ترین لحظه از لحظه ها  را به خاطر می آورد که به ناگاه  از شکاف کلید در که تنها روزنه روشنایی این تاریکی است بیرون میزند و منی که دوباره در اتاقی تاریک تنهایم...