همیشه افراد ساکت را دوست داشته ام ، هیچگاه نمی فهمی که در حال رقصیدن در رویای خود هستند یا دارند سنگینی بار هستی را به دوش می کشند !
جان گرین
در جواب سوال منطقی دوستی ،جواب بی منطق ی با مضامین "یاس فلسفی " دادم که توضیح خواست و من در جواب چیزی جز هذیان های زیر ندارم و از همین جا و قبل از ادای نوشته های زیر ابراز شرمندگی میکنم !
در هستیگرایی نقطه آغاز فرد(اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود) به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده میشود مشخص میشود.
طبق باور آدم های همچون من زندگی با تمام ناشناخته های مشعوف کننده و خارق العاده اش بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد؛ این بدین معناست که ما خود را در زندگی مییابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم همانطور که سارتر گفت ما محکومیم به آزادی یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم؛ و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم البته و مطمئنا صحیت من نباید با پوچگراییاشتباه گرفته شود در حالی که با آن متفاوت است، پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی باور من اینه که انسان باید خود معنا و هدف زندگی اش را بسازد. چون هستی انسان گونهای متمایز از هستی دیگر هستندگان بوده که وجود (به انگلیسی: Existence) خوانده می شود.در واقع تلاش برای نمایش این است که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکلهای هستی است به گونهای که بر همین اساس در ادامهٔ عبارت فلسفی «من میاندیشم پس هستم» دکارت، آلبر کامو میگوید «من طغیان میکنم پس هستم»...
... و من می گویم تحمل می کنم پس هستم !!