بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

284

ج ناب دژاوو (تلگرام)  جای توییت کرد که " ارزش وقایع در مدتشان نیست در شدت شان است . برای همین برخی لحظات فراموش نشدنی ، برخی حوادث توضیح ندانی و برخی انسان ها قیاس ناپذیرند." و از نظر من تنها جامانده  این قصار  در بازگوی  زمانش هست .اینکه این" شدت "  زمانی برات اتفاق بیفته که دیگه رمقی  نمونده نهایت بتونه سرپات کنه چون مثلا به یکی از آرزوهای قدیمی و دستن نیافتنیت رسونده باشدت.اما " احساس " چی ؟!

من می تونم  تمام عمر در آرزوی یه دوچرخه ، یه ماشین خوب یا یه پارتنر رفیق مونده باشم و سال ها بعد بهش برسم اما چطور میخوام اون وجد کودکانه در دوچرخه سواری  ،اون احساس خوب سواری با ماشین در ایام جوانی و نشاط "تجربه کردن" زندگی با یه پارتنر رو زمانیکه همه چیز دست اوله و هنوز تباهی دنیا نگاهتُ تیره و تار نکرده رو  تجربه کنم .

بله ارزش وقایع به " شدت" یا به قول من به کیفیتشه و حتی ممکنه در نا به هنگام برآورده شدنش هم ارزش بالایی داشته باشه اما در بهترین حالت هم فرصت تجربه بهنگام  یه پیشامد خوب ازت گرفته شده و این "حسرت  "  ابدی زندگی خواهد بود ...

223


    جناب ژان لوک گدار در جای فرموده اند که : "ما معانی را یاد می گیریم که چیزی نیستند ولی احساساتمان را نه، که همه چیزند " خب به فرض که یاد هم گرفتیم  بعد چی؟ اگه قرار به چهار نعل رفتن احساسات در مسیر مخالف عقلانیت  باشه .اگه قرار به خوردن تازیانه های سرنوشت به جسم سخت شده احساس به جرم تبعیت از اون باشه ،اگه قرار  باشه بسان «جفری دامر*» مردی که قلب آدم‌ها را دوست داشت، آدم‌ها را دوست داشت، آن‌قدر  که دلش می‌خواست آنها را برای همیشه در درون خودش نگه دارد، اما محکوم به حبس ابد و قتل توسط هم سلولی باشه،اگه قرار باشه هر چی باشه جز اون چیزی که باید باشه ،اونی که باید باشه  و حسی که قرار بودِ باشه ولی "نباشه" باید بپذیریم یاد گرفتن احساسات هم جز "درد" بیشتر چیزی نخواهد داشت ...


(Jeffrey Lionel Dahmer (/ˈdɑːmər/; May 21, 1960 – November 28, 1994*


  • آهنگ تقدیمی از خواننده مورد علاقه تارای غربت نشین 

Mohsen Namjoo - Dele Zaaram

157

   تو این آشوب زندگی این روزا ،یکی از اعتیادهای زندگی من خوندن ارشیو وبلاگهای روزمرگی نویس ٍ خاک خورده است که سالها از آخرین آپ شدنشون میگذره.در واقع شریک شدن در احساس و سرگذشت افرادی که شناختی ازشون ندارم و احساسی که شاید خود نویسنده بعد این سالها به دست فراموشی سپرده ، برای من نشانی از گذشته هایست که طمع و رنگ و احساس ها ، معنای متفاوت و بهتری  با انچه که امروز هست ، داشته اند و این برای من لذت بخشه ...

دخترک دارای نوشتاری توامان از احساس  و منطق با بیان جزئیاتی  دقیق از چیزی که حس میکرد،بودو از این لحاظ بسیار جذاب میزد.که در انبوه ی از تجربه های ساده زندگی به بیان تجربه ای از چگونه  گذشتن یک شب خاص ش پرداخته بود که معروف هستند به one night stand .

اینکه چگونه پسری جذاب بهش پیشنهاد میده و از او بجای دوستی و احساس فقط طلب تنشو میکنه و اینکه در این کنکاش احساس و منطق ،چطور با تجربه و احساسی مواجه میشه که ازش حرف ها به زبون میاره و همه این ها منو یاد خودم میندازه که چطور از زمان طغیان احساس ها در نوجوانی تا به امروز در این مناقشه منطق که فرمان به one night stand های پر تکرار میده وحتی سرنوشت برای آزمودن من  در این انفعال خود خواسته ،دست دخترک افسانه ای دانشگاه  دوره سوم را به پیشنهاد دادن بهم میندازه و من به سان عشق افلاطونی که اگه چیزی هست فقط یک نفره ، میدان را به احساس میبازم و بعد این همه سال هنوز با این آشوب درون دلخوش آغوشی هستم که دیگه سالهاست برای داشتنش هم تلاشی نمیکنم...

  Bob Dylan -The times they are a changin ))) download 4.48M