" این چه رازی است که آنچه را که می خواهیم فراموش کنیم ، دائما به یاد می آوریم..."
کورمک مک کارتی.
و باز خاطره ای از این کودکی دوست داشتنی " لعنتی" درتنهایی تاریک خانه اتاقی تسلیم شده در حجوم سکوت ، بال زنان در اتاقم می چرخد و می چرخد و چشمانی انباشته از تاریکی اتاق را به نمایش این زیبای قدیمی وا میدارد و ذهنم را به لحظه ای دوست داشتنی می برد و قلبم که دوباره به تپش می افتد و احساسی که دوباره از "خواستن" ،طغیان میکند و دوستی قدیمی دو نفره ای در بهترین همسایگی دنیا و در با شکوه ترین لحظه از لحظه ها را به خاطر می آورد که به ناگاه از شکاف کلید در که تنها روزنه روشنایی این تاریکی است بیرون میزند و منی که دوباره در اتاقی تاریک تنهایم...
خیلی اوقات مرور خاطره ها و گذشته های که حتی قصد به فراموش کردنِش داشتیم خوبه اما بغض و حس بد ِ بعد از اون نه :(
همیشه آخرش همینه هرچقدر خاطره بهتر بغض ش بیشتر
گذشته، جای خوبی برای بازدید کردن است،
اما جای خوبی برای ماندن نیست…!
اصلا جای خوبی برای موندن نیست علی الخصوص که دیگه هیچجوری قابل دسترس نیست ولی یکی باید بیاد اینو هالی این دل بی مروت و این ذهن سختگیر بندازه
و من عجیب با شما موافقم
دل زبون نفهمه ......
بله بله