بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

229

آنگاه که خشم شعله زد و بالا گرفت،
و همدیگر را مرده و نابود خواستیم،
شاید نمی‌دانستیم که دنیا
چه جای کوچکی است برای هر دومان.

چه بی‌رحمانه تن می‌خراشند تیغ‌های خاطره
-این شکنجه‌گران بی‌رحم-
و آنگاه در شبی عذاب‌آلود در گوش تو می‌خوانند:
رفته‌است محبوب تو برای همیشه!
و آنگاه از میان دود عودی که می‌سوزد 
با شادی، تهدید و اضطراب خیره می‌شوند به تو 
با چشمانی که توان گریز از آن نیست.
و قلب تو آرام آرام درهم می‌شکند.


                                 -آنا آخماتووا - ترجمه احمد پوری

بعد نوشت :

-به گذشته نباید برگشت و فرصتی به بروز خاطره همه ی آن چیزی که  طمع گس و ناب زندگیت  "بوده" و در گذشته ای به اندازه تمام امتداد راه های پر پیچ و خم ، فاصله دارد ، نباید داد.باید گذشت از هر آنچه گذشته ست .باید فاصله گرفت از هر آنچه که میان آن و "تو" فاصله هست و چه فرقی میکند(!) که اکنون سرشار از تهی ست و آینده ای که امیدی به آن نیست ...

- روایت تلخ این روزهای زندگی در این سرزمین که توامان درد و نامیدی ست واقعیت تلخ حقیقتی از آنکار شواهد و دل باختن به وعده های بهشت نادیدهِ کاهن های خداوندگاری ناپیداست که در جهنم واقعی از بهشتی دروغین شعله گرفت که  خادمان ستمگر شیطان پاداش پدر و مادرانمان در تبعیت از جهل و خرافه مذهب و یا بار سنگین "سکوت " در ازای "خرد" میدهندمان.لعنت به سرنوشتی که یا جزای تقدیمی عمل دگران بود یا سنگینی باری بیش از توان شانه های نحیف مان..!

216

  بعد تموم این سالها پاییز مثل نوار کاست قدیمی ست که یک طرفش وصف تمام چیزی است که از زیبای و ترنم بهترین رویاها به خاطر دارم و طرف دیگرش دلتنگی خاطرات خاک خورده فراموش ناممکن ...

 Rebuilding Memories -Soheil Peyghambari

135

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند
گاهی وسط یک فکر/ گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند/ داغت میکنند...
رگ خوابت را بلدند/ زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند/ تمامت می کنند.....

  ادامه مطلب ...