بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

من خسته ام رییس!

John Coffey:  People  hurt the ones they love. That’s how it is all around the world


جان کافی: مردم اونایی رو که دوست دارن اذیت میکنن . همه جای دنیا همینه …+


پ.ن : دیشب برای چندمین بار به تماشای بازی محسور کننده و زیبای تام هنکس و مایکل کلارک نشستم تو فیلم مسیر سبز . مثل تمام دفعات قبلی،تمامی حس لذت بخشی از دیدن یک فیلم ، پاداش دوباره دیدن این فیلم بود .

خفه شو و کارت بده

سکانس آخر و دیالوگ های آخر و حسی که از دیدن این فیلم + آخرشه ...

آقای بکستر :من دوستون دارم،خانوم کیوبلیک
خانوم کیوبلیک :سه
خانوم کیوبلیک :بی بی
آقای بکستر :شنیدی چی گفتم ،خانوم کیوبلیک؟
.من کاملاً شما رو میپرستم
خانوم کیوبلیک :خفه شو و کارت بده

59


وای که ردپای دزد آبادی ما ، چقدر شبیه چکمه های کدخداست +  روزی که ردپای به جا مانده ،شبیه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهایش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!



سیمین بهبهانی+