بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

159

" این چه رازی است که آنچه را که می خواهیم فراموش کنیم ، دائما به یاد می آوریم..."

کورمک مک کارتی.

و باز خاطره ای از این کودکی دوست داشتنی " لعنتی" درتنهایی تاریک خانه اتاقی تسلیم شده در حجوم سکوت ، بال زنان در اتاقم می چرخد و می چرخد و چشمانی انباشته از تاریکی اتاق را به نمایش این زیبای قدیمی  وا میدارد و ذهنم را به لحظه ای دوست داشتنی می برد و قلبم که دوباره به تپش می افتد و احساسی که دوباره از "خواستن" ،طغیان میکند و دوستی قدیمی دو نفره  ای  در بهترین همسایگی دنیا  و در با شکوه ترین لحظه از لحظه ها  را به خاطر می آورد که به ناگاه  از شکاف کلید در که تنها روزنه روشنایی این تاریکی است بیرون میزند و منی که دوباره در اتاقی تاریک تنهایم...

107

       روزگاری بود که دوست داشتنی ها ، ساده بود ودست یافتن بهشون به اندازه یه" اراده " فاصله بود.این "اراده" اگه هزینه زمانی زیادی هم داشت باز همین حس تلاش و "از ته دل خواستنش" به اندازه خودش لذت بخش بود و روزگار بچگی ما رو میساخت .

یادش بخیر

حالا بعد سالها که مثلا بزرگترو عاقل ترم علاوه بر دست نیافتنی بودن خیلی آرزوها ، اون "لذت بخشی" خواستنی ها و دوست داشتنی ها  به کل مثل برگهای زیبای پاییزی  درخت ی که تو زمستون از دست میره ، از دست رفته .قبلنا فک میکردم این بخاطر پیچیده شدن خواسته ها و بزرگ و بزرگ تر شدن خواسته هامونه ولی الان به این باور رسیدم که دلیل اصلی ش رنگ باختن  و لذت پذیر نبودن خواسته هامون ه که حتی وقتی بهشون میرسیم و برای ما میشه باز  "لذت بخش" نیستن و این خود داستان اصلی روزمرگی هاست ....