دلم میخواد از این همکار پاردوکسی و معلوم الحال ام فریاد بزنم و این رشته رفتار و کنش های مسخرشو بیشتر از قبل در دایره مسخره و رسوا کردنش قرار بدم ولی میترسم .سالهاست به این نکته رسیدم که به روایت دوستی در کامنت دونی پست قبل "اندیشهها، کردارها و سخنان ما، دیر یا زود با دقت شگفتآوری به سوی ما بازمیگردند" و به شخصه تجربه دچار شدن به قضاوت و نگاه های منفی گذشته خودم نسبت به افراد هستم و از ترس تکرار نشدنش سعی بر قضاوت نکردن و به قولی سر به لاک خودم داشتن دارم .اما توصیف مردی سی و اندی ساله از یک فرهنگ و خانواده ای که دچار عقده های اجتماعی و فرهنگی توامان متناقضش کرده که هر روز و با صدای بلند در نقش یک روشنفکر/مذهبی/تحلیلگر سیاسی و اقتصادی و هزاران نقش دیگه در حال وراجی های متناقض و آزار دهنده و تمام نشدنی است دست مایه نقد و به استیضاح گرفتنش برای فرار از استرس و حس های بدی است که با این رفتار و منش منتقل میکنه ومن در حال خود زنی که با این جبر سرنوشت چه کنم ؟!!