بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

272


  پاک باید داشت سه چیز رو  : جسم ، لباس و خیال ... و صد افسوس که برای من سومیُ روزگارآموزگار شد و هزینه ای که بحساب گذاشت  گذاف بود و قابل توجه ! حالا در این وادی بی سر و ته روزگار  یکی از معدود بال های پروازم آلوده است به مایعی کدر و سنگین  که از توان پرواز خیالم در سراپرده موازی عالم های واقعی و غیرواقعی کاسته و درد و سنگینی ش بر شانه هایم مانده و تجسم فراز و فرود های همیشگی رو به رویای دست نیافتنی تبدیل کرده و از هم جان کاه تر ، نجات یافتن ازش رو محال بروز داده و این ذهن از رونق افتاده رو به هپروت نازیبای نیستی سوق داده و سقوطی که هر لحظه به "نیستی" نزدیک شده است ...

یاد باد روزگار خوش پرواز در آسمان نامتناهی خیال و داستان های پر طمطراق گذشته از دست رفته ...


89

هرکسی، در یک جای خاطراتش، روزی وجود دارد که در آن روز خیال کرده که چیزی را یا کسی را دوست دارد نه اینکه دوستش نداشته باشد، خیال کرده آن چیز را برای همیشه دوست خواهد داشت و آن را برای همیشه خواهد داشت. هرکسی در یک روزی از زندگی اش، یعنی یکی از آن روزهای کشدار که بوی خواب می دهد و خمیازه و شاید هم شبی، یکی از آن شب هاکه آدم اندازه همه عمرش، فکر می کند، بالاخره یاد آن چیزی که زمانی فکر می کرده خیلی دوستش داشته و خیال می کرده همیشه خواهدش داشت، می افتد و به جای آن همه روزها که صرف" دوست داشتن" شده، شاید در یک لحظه که کوتاهتر از یک ثانیه باشد، می فهمد:" از دوست داشتنی سابق، فقط خاطره اش مانده ". تنها چیزی که می تواند یک دوست داشتنی سابق را همچنان در ذهن آدم سرپا نگه دارد، نه خودش که آن روزها و آن احساسات و آن آدم هایی است که همراه خودش آورد، حالاست که اگر همراهان آن دوست داشتنی سابق، حس خوبی بدهند، می شود گذاشت لب تاقچه خاطره بماند و اگرنه که هیچ. این جوان های خندان که انگاری عکس را انداخته اند که دست ات بیاندازند، جوان های ده پدرم هستند، عمو هم که باعث و بانی خرید این موتورها شد هم در میان شان. چهل و اندی سال پیش است، همان روزها که تب موتور"هارلی دیویدسون" تا ده هم رسید و جوان هایش هم فکر کردند که چه چیزی دوست داشتنی تر از هارلی دیویدسون؟!

Telegram.me/sahandiranmehr

ادامه مطلب ...