پاک باید داشت سه چیز رو : جسم ، لباس و خیال ... و صد افسوس که برای من سومیُ روزگارآموزگار شد و هزینه ای که بحساب گذاشت گذاف بود و قابل توجه ! حالا در این وادی بی سر و ته روزگار یکی از معدود بال های پروازم آلوده است به مایعی کدر و سنگین که از توان پرواز خیالم در سراپرده موازی عالم های واقعی و غیرواقعی کاسته و درد و سنگینی ش بر شانه هایم مانده و تجسم فراز و فرود های همیشگی رو به رویای دست نیافتنی تبدیل کرده و از هم جان کاه تر ، نجات یافتن ازش رو محال بروز داده و این ذهن از رونق افتاده رو به هپروت نازیبای نیستی سوق داده و سقوطی که هر لحظه به "نیستی" نزدیک شده است ...
یاد باد روزگار خوش پرواز در آسمان نامتناهی خیال و داستان های پر طمطراق گذشته از دست رفته ...
مایع کدر و سنگین یعنی چی؟ طوری شده؟؟؟
اگر منظورت از این جملات این بود که دست روزگار و اتفاقاتش خیالت رو به خودش مشغول کرد و اسیرشی و نمیتونی اونو بقول خودت پاک کنی ،
به نظرم میشه و میتونی! شاید فکر کنی سخته ولی نه. میتونی.
کافیه بجای گذشته ها و خیالهاش ، خیالهای جدید و زیبا برای خودت دست و پا کنی. چه بسا با این خیال جدید حس بودن و شاد بودن برات به اوج برسه. کسی چه میدونه آینده قراره چی بشه؟!
منتظر نشو شادی و آرامش و آسودگی از آسمون بیوفته. دنبالش بگرد.
منم زیاد کندوکاو میکنم. سراغ هر موضوعی میرم تا ذهن و روح و جسمم آروم بشه.
موفق باشی
ممنان
کافیه به اوج فکر کرد، راه پرواز خودش نمایان میشه.
مطمئنی؟!