بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

272


  پاک باید داشت سه چیز رو  : جسم ، لباس و خیال ... و صد افسوس که برای من سومیُ روزگارآموزگار شد و هزینه ای که بحساب گذاشت  گذاف بود و قابل توجه ! حالا در این وادی بی سر و ته روزگار  یکی از معدود بال های پروازم آلوده است به مایعی کدر و سنگین  که از توان پرواز خیالم در سراپرده موازی عالم های واقعی و غیرواقعی کاسته و درد و سنگینی ش بر شانه هایم مانده و تجسم فراز و فرود های همیشگی رو به رویای دست نیافتنی تبدیل کرده و از هم جان کاه تر ، نجات یافتن ازش رو محال بروز داده و این ذهن از رونق افتاده رو به هپروت نازیبای نیستی سوق داده و سقوطی که هر لحظه به "نیستی" نزدیک شده است ...

یاد باد روزگار خوش پرواز در آسمان نامتناهی خیال و داستان های پر طمطراق گذشته از دست رفته ...


271

به هر طرف نگاه میکنم  و یا هر جور فک میکنم "هر کسی گوید سخن از عشق را نتواند که دلی از تو برد" با این حال در این وادی زیبای اردیبهشت هر کَس به اندازه جام وجود خودش سخن به زبان میاره و عشق را زندگی میکنه  و این برای من تنها خلاصه میشه در یاداوری این شعر کوتاه ، که اولین بار 9 اردیبهشت 88 باهاش مواجه شدم :


  " و اردیبهشت یعنی عاشقیت دوباره و هی دوباره و بوسه های گاه و بی گاه و آغوشهای نابهنگام و دل باختن های ناگاه... و اردیبهشت یعنی تو که در من رخنه کردی همچون عطر بهار نارنج"


پ.ن : برای همه تون عاشق شدن رو آرزو میکنم .

 

ادامه مطلب ...