تو جامعه ای زندگی میکنم که دیو سیاه تظاهر به خوبی ها هم دیگه کثافت مشمئز کننده و هویدای که از سر و کول تمام ارزش های اخلاقی و اسلامی بالا میره رو دیگه نمیتونه مخفی کنه ! چقدر سخته تو مملکتی زندگی میکنیم که یک دختر باید برای پاسخ ندادن به پیشنهاد بیشرمانه رئیس خودش از تمام داشته های خودش محروم بشه و بعد وقتی جز معدود نفراتی میشه که در مقابل چنین اجحافی مقابله میکنه با جامعه مسئولان فاسد و فاسق مواجه بشه که حتی تصور نفس کشیدن در چنین جامعه ای برای منِ مرد سخت و تنگ به نظر میاد چه برسه به دختران این مملکت ...!
فقط میتونم برای توصیف حال این ساعت از صبحم ، دیالوگ ماندگار جان کافی رو تکرار کنم : من خسته ام رییس!... و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس! از این همه درد و رنجی که توی این دنیاست خسته ام! انگار توی مغزم شیشه خورده ریخته باشن! می فهمی؟!!