تو جامعه ای زندگی میکنم که دیو سیاه تظاهر به خوبی ها هم دیگه کثافت مشمئز کننده و هویدای که از سر و کول تمام ارزش های اخلاقی و اسلامی بالا میره رو دیگه نمیتونه مخفی کنه ! چقدر سخته تو مملکتی زندگی میکنیم که یک دختر باید برای پاسخ ندادن به پیشنهاد بیشرمانه رئیس خودش از تمام داشته های خودش محروم بشه و بعد وقتی جز معدود نفراتی میشه که در مقابل چنین اجحافی مقابله میکنه با جامعه مسئولان فاسد و فاسق مواجه بشه که حتی تصور نفس کشیدن در چنین جامعه ای برای منِ مرد سخت و تنگ به نظر میاد چه برسه به دختران این مملکت ...!
فقط میتونم برای توصیف حال این ساعت از صبحم ، دیالوگ ماندگار جان کافی رو تکرار کنم : من خسته ام رییس!... و از همه بیشتر از زشتی هایی که این مردم با هم انجام میدن خسته ام رییس! از این همه درد و رنجی که توی این دنیاست خسته ام! انگار توی مغزم شیشه خورده ریخته باشن! می فهمی؟!!
جامعه وضع اخلاقش اسفناکه.
نمیدونم آخرش چی میخواد بشه؟
پایان این روزگار نحس کی هست؟ خوبی و آرامش کی میاد؟
منم خسته ام مثل اون دیالوگ زیبا.
همه خسته ایم و زخم خورده
خیلی دردناکه....
چطور خیلی آدما میتونن اینقدر وقیح باشن .
و چه بسیارن ...
فکر کنم جان کافی رو پنج یا شش بار دیدم،خیلی برام فیلم جالبیه...نمی دونم چرا؟
خاص بود