بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

167


بی قراری

                                            photo by : katedanson.com

بدنیا اومده بودم.عقربه های ساعت 10:30 صبح رو در پنجشنبه ای در اوسط اخرین ماه از دوست داشتنی ترین فصل بچه ها رو نشون داده بود که من چشم هام رو به دنیایی بزرگتر از تمام اونچیزی که میشد تصور کرد،باز کرده بودم.حتمابرای همین بوده که همیشه پنجشنبه ها  در این حول و حوش ساعتی یه حس غریب و دوست داشتنی دقیقا مثل یه اتفاق ناگهانی خوب، روحمُ لبریز میکنه ولی اگه قرار به این باشه چرا حسی دوست داشتنی؟حتما منم مثل همه بچه های دیگه گریان بدنیا اومدم درحالیکه کسی برای ورود به این چلنج "زندگانی"نظری از من نپرسیده و برای این فرصتی که داده شده درخواستی رد نکرده ام.

ماه ها ،فصلها و در امتدادش  سپری شدن سالهای زیادی رو به چشم دیدم  و من بزرگ شدم.خندیدم همانطور که گریه ها کردم.بازی کردم همانطور که بازی ها دیدم.وبه این  چلنج زندگانی ادامه دادم درحالیکه دنیایکه به اون وارد شدم همچنان بزرگتر از دایره تصورات من برای به آزمون و امتحان کشوندنم باقی مونده و من در اندیشه اینکه از هزار بلای طبیعی ، جانِ سالم به در می‌بریم که دستِ آخر یک رفتن ؛ جان به لبمان کند ...

The beatles-yesterday

30

همین دیروز وارد سومین دهه زندگیم شدم. به همین سادگی