بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

119

      لحظه های هست تو "زندگی" که " تهی "از هر اتفاق یِ .و این تهی بودن مثل حفره ای عمیق تا اعماق وجودت امتداد پیدا میکنه و تمام لحظه های پیش رو و حتی لحظه های ناب قبل ترشو محو و بی اعتبار میکنه .در واقع دیوار تاریک این "لحظه "های کوتاه  به بلندای "زندگی"ت میرسه و محار و شکست اون ، چه عذاب و چه توان زیادی مطالبه میکنه .

حــالا، بجای اون " لحظه" های "کوتاه" اما " ویرانگر" ، بیا و جاش  " روز"های تهی  از هر معنا بذار ...

105

         سر کدامین دوراهی بود که من سر به هوا « ناخواسته و بی دقت مسیر رو اشتیاه گرفتم.کجای کار یادم رفت که در ماورای خوب و بد ظاهری جامعه و خواسته های آدماش ،ته دل این پسر چیز دیگی بود ،چیز دیگه ای میخواست .اصلا تو کدوم روز لعنتی یا شب تاریک بودکه خود واقعیمو فراموش کردم و قافیه رو به روزگار نامروت باختم و چرا و آخر چرا اونقدر سربه هوا شدم که حتی زمانیکه دست سرنوشت آخرین تلاش هاشو میکرد که شاید تو این جاده تاریک و بی انتها روزنه نوری که از پس همه ابرهای سیاه و درهم پیچیده راه "خودم شدن " -دوباره رو نشون بده ، باز من به پرسه بی هدف  تو جاده ای که راه من نبود ادامه دادم و حالا پس تمام این پیج ها و جاده ای که با وجود سالها بودن در داخلش ،نشانی از آشنایی نداره به نقطه ای رسیدم که تازه روبه رو بی مقصد و مسیر پشت سر گذاشته شده رو تاریک بی معنی یافتم .

من در میانه فصلی سرد در جاده ای بی مقصد و بی ره یافتی از مسیری که طی شد "تنها" ایستاده ام و به "دوراهی" می اندیشم که مسیر را  اشتباه رفتم. ..