بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

144

 

      در این تلاطم روزها و لحظه ها  تصور آرامش و جرعه ای امید ، کیمیایی دست نیافتنی به نظر میرسه برای همین شاید باید درکنار هزار باید و نباید دیگه ، دستاویزی برای ناامید نشدن و جرعه ای آرامش  جّست ولو اینکه باورش هم غیر ممکن  به نظر بیاد دقیقا مثل جمله جمله آهنگ جان لنون...


" تصور کن بهشتی نیست/اگر سعی کنی آسان است/جهنمی در زیر ما نیست/دربالا سر ما فقط آسمان است  ..."


   John Lennon_Imagine - 1971  )))  Download 4.3M

و بلند فریاد می زند : هی جیک ! اماده ای مرد ؟؟

Photo by: Cornell Capa

نشرشده توسط:گلاره چگینی


+ جیکوب تازه به بهشت منتقل شده بود، روزهای قبل از اعدام زندانی های بخش های دیگر را منتقل می کنند به بهشت، برایشان لباس های نو می آورند، ساعت های استراحتشان را بیشتر می کنند و اجازه می دهند با بقیه ی زندانی ها حرف بزنند. جِیک دخترش را کشته بود، خودش تعریف می کرد که اتفاقی او را از بلندی انداخته پایین، اما قاضی باور نکرده و قرار است او را اعدام کنند، زندانی های این جا همه شان بی گناه هستند، خودشان که اینطور می گویند، سه روز تا اعدام جیک مانده، خودش یادش نمی ماند، چیزها را فراموش می کند، هر بار سر بازی شطرنج بسته بسته سیگار به این و آن می بازد . جوزف هم با او شرط بسته که اگر برد یک جوری موقع اعدام خودش را بهش برساند ..

جوزف : هی! اینبار هم می بازی نیگا می خوام فیلتو از پا بندازم  .

جیک : اون پیاده ای که اون گوشه گذاشتم واسه اینه که دخل وزیرتو بیاره..

جوزف : از این خبر ها نیست، تو خودت داری غزلو می خونی مرد. خودت تا سه روز دیگه دخلت اومده .

جیک : هیچ معلوم نیست که قبل از من اسم تو رو نخونن بیچاره. در ثانی من تا حال تو رو جا نیارم از بهشت نمیرم .خیالت تخت

صبح سه روز بعد ، جیکوب و جوزف هنوز دارند سر بازی شطرنج برای یکدیگر خط و نشان می کشند. این بار جیکوب قصد دارد بازی را حتما ببرد. درست سر بزنگاه ، آنجا که جوزف تمام حواسش را به وزیر جیکوب داده ، او با یک حرکت اسب، فیل جوزف را از پای می اندازد و او را کیش می کند .. و در حرکتی دیگر مات می شود و جوزف بازنده بازی سه روزه می شود . جیکوب لبخندی به جوزف می زند و می گوید : هی پسر یادت باشه واسه کسی که طناب دور گردنشه خط و نشون نکشی هیچ وقت .

در همان لحظه نگهبان جیکوب را صدا می کند و بلند فریاد می زند : هی جیک ! اماده ای مرد ؟؟