چنپره در خیال با داغ ی در دل و فکری که ترک برداشته .چقدر خنده دار شده زندگی که گرفتار به "نامیدیِ " .نمیتونم با خودم به اجماع برسم این فقدان " انگیزه " است که "نامیدی" به بار میاره یا نبود "امید " قاتل بی رحم " انگیزه " است . ولی هر کدوم که هست بدجور طمع گس زندگی رو به تلخ ی زده و این زندمانی که جای "زندگانی" است به مسابقه بی سرانجام و فرسایشی تبدیل شده که تنها مزیت ش ادامه دار بودنشه و که خب اصولا این خودش بزرگترین عیب ش خواهد بود ...
سلام. در این زندگی غمگین هم می توان شاد بود.
میشه ولی به شرط " امید" و انگیزه "
اول باید بگم ممنونم بابت پیام محبت آمیزتون
دلم رو شاد میکنه این همدردی ها.
.
و راجع به پست دال دوست داشتن.ج.
اینکه هنوزم مخاطب های دقیق و اهل خوانشی توی فضای وبلاگ نویسی وجود دارن خیلی خیلی موجب افتخار و خوشحالیه.
باید توضیحی بدم راجع بهش
این قسمتی که از کتاب نوشتم ، اسم فصلش بود در ستایش غم البته برای خودم هم عجیب بود انتخاب اسمش و دلیل انتخاب و موافقت من با این فصل بین تعداد زیاد موضوعاتی که کتاب داره شاید غم تازه ایه که رو دلم هست و باعث شده از ابتدا و انتهای نوشته بزنم و اون یه تیکه رو گلچین کنم چون خیلی خیلی حرف دلم بوده و نبود قبل و بعد متن ادم رو به اشتباه بندازه. نویسنده راجع به چیزهایی که گفته و تعریفاتش توضیحات مفصلی نوشته که خوندنش اصلا خالی از لطف نیست.
شما به بزرگی خودتون کوتاهی و کاستی از طرف من رو ببخشید :)
اول : خواهش میکنم
دوم : متوجه اینکه متن ،برداشتی از کتاب یست که گفتید نبودم و برداشتتون از تنهایی تصورم بود که نظرمُ دادم .
سوم : چه کاستی چه بخشیدنی؟!! انتخاب اون متن هم به خودی خود نیازمند مطالعه ی است که این روزا تو زندگیم گمه و تنها از طرف من ، تبریک و تشکر از کسیه که تو مانفسای هبوط کیفیت زندگی هامون هنوز به مطالعه دل گرمه
من ممنونتونم بابت پیام ها پر مهر و انرژی بخشتون و این دقت و دید بازتون. وسال نو با کلی تاخیر مبارک باشه
من خیلی وقت بود سر نزدم و ندیدم پیام ها رو.
امیدوارم ۹۷ برات پر باشه از خوشی واتفاقات خوب. :)