هفته ها بود که کوه را می کندیم . صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگ ها می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم . آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم . درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده است ، تیغه ی کلنگ یکی از ما به تیغه ی کلنگی از سمت رو به رو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده ای خسته و خاک آلود چون ما پیدا شدند . برای هم راه باز کردیم و از هم گذشتیم . هر یک راهی سرزمین آرزوهایمان بودیم