قصه پر طمطراق دوست داشتن های آتشین در سرزمینی که قلعه رویاها در آن سقوط کرده بود.روایت غریبانه ی از زیبایی فراموش شده ای بود که در بهترین حالت اسیر هجمه های نمایشی ابتذال وار عشق های پر حرارت در سرزمین تاریکی بود و می رفت که به تباهی کشیده شود که ناگاه از دورترین جاها و از بی مقدمه ترین لحظه ها در نگاه و آوای زیبای ساده ترین دختر و پسر شهر جوانه زد و با زیبای لبخند دخترک و اشتیاق دختر در چشمان پسر میل به جاودانگی زد .
بعد نوشت : روایت میکنم پس هستم