بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

292


        ص بح شروع الاکلنگ حادثه های ریز و درشت روزمره ایه که مدت هاست که چسبندگی روزهای سرخوشی گذشته رو از دست داده  اما در کنار این برای من -شاید بخاطر افزایش سن- روایت تصور و فکر چیزهایکه شاید قسمتی از اون رو شاملو به این زیبایی گفته : 

- در مردگانِ خویش نظر می‌بندیم با طرحِ خنده‌یی، و نوبتِ خود را انتظار می‌کشیم بی‌هیچ خنده‌یی!

زمستان است بی برگی بیا ای باد نوروزم ...


ح رفهای زیادی نگفته باقی مونده  و مثل تمام چیزهای خوبی که تموم میشه ناراحت کننده ست که در جنگ با دیو سیاه حاکم  ، رنگ و رخساره از نوروز و سال نو و هیاهوی شب عید مثل خیلی چیزای خوب دیگه  قافیه رو باخته  و من در این وانفسای به تنگ اومده سال 1401،  این خاطر پریشون رو به این بند پینه میزنم  که شاید فردا روز دگری آید ...



290

در قسمتی از نامه ای که کافکا تو اون عروسک برای دخترک به جا گذاشته بود نوشته بود : "هر چیزی را که بدان عشق می ورزی ، احتمالا زمانی از دست خواهی داد اما عشق به طریق دیگری به تو باز خواهد گشت "

 ولی  این لافکادیوی درون یاد اوری میکنه که با اینکه کافکا اشتباه نکرده بود و این عشق به طریق دیگری باز خواهد گشت اما سرنوشت برای همه اونقدرها هم مهربون نخواهد بود که در زمان برگشت ، تو بوده باشی یا حداقل در جای درستی برای بهره بردن از این موهبت باشی ...

برای همین برای تمام شما آرزوی صحت و برگشت عشق های نداشته و داشته قبلی و جدید دارم

عیدتون مبارک

دوست دار شما هیوا ایرانی