قصه پر طمطراق دوست داشتن های آتشین در سرزمینی که قلعه رویاها در آن سقوط کرده بود.روایت غریبانه ی از زیبایی فراموش شده ای بود که در بهترین حالت اسیر هجمه های نمایشی ابتذال وار عشق های پر حرارت در سرزمین تاریکی بود و می رفت که به تباهی کشیده شود که ناگاه از دورترین جاها و از بی مقدمه ترین لحظه ها در نگاه و آوای زیبای ساده ترین دختر و پسر شهر جوانه زد و با زیبای لبخند دخترک و اشتیاق دختر در چشمان پسر میل به جاودانگی زد .
بعد نوشت : روایت میکنم پس هستم
دوست داشتن چیزی شبیه به گم شدنه توی یه آدمِ دیگه اس.
حالا هر چی کسی رو بیشتر دوست داشته باشی عمیقتر گم میشی
یه جاهایی دیگه نمیدونی برای خودت داری زندگی میکنی
یا برای اون...
" گم شدنه توی یه آدمِ دیگه اس"
تعبیر جالبی بود
من نمیدونم منظور پی نوشت چی بود؟
عشق از دید من شبیه مدادرنگیه. خیلی صحنه های زندگی رو با رنگهای زیباش ، چشمنواز میکنه.
مخصوصا اگر معشوق هم دلباخته تو باشه. اونوقته که اوج خوشیه.
ولی بعضی ها میگن عشقهایی که بهم نمیرسن جالبن. و من اصلا اونها رو درک نمیکنم!!
شاید فکر میکنن بعد وصال همه چی فروکش میکنه و عادی میشه.
ولی عشق واقعی هیچ وقت پایانی نداره و تازه بعد وصال جنبه های پنهان و زیباش آروم آروم ، رو میشه. اونجا که تو حاضری بخاطر معشوقت از خیلی چیزها بگذری. خودتو منشت رو حتی طرز فکرت و یا مذهبت رو باهاش ست کنی. ست کردن یعنی جوری باشه که هر دو طرف لذت ببرن و متضرر نشن.
از خدا برای تمام جوانان پاک سرشت میهنم عشقی زیبا و واقعی آرزو میکنم. جوری که تا روز آخر باهم بودنشون از هم به نیکی یاد کنن.
میدونی عشق عاشقی به پایدار موندنشه ! چه به وصال چه با فراق
بعد نوشتت و خیلی دوست داشتم.
در جواب اون دوستت marzi
شاید اول باید کاملا و دقیقا عاشق شد،عشق واقعی بعد در موردش نظر داد.
ولی به جرات می تونم بگم عشق واقعی و همیشگی داشتن مال هر کسی نیست و فقط زمان می تونه بگه عشق واقعی چیه.
عشقی که آدم رو اسیر کنه عشق نیست،عشقی که به خاطر معشوق همه همون چیزی که بخواد بشی عشق نیست،چون زمان که می گذره به خودت میای و می بینی تو چیزی نیستی غیر از تمایلات فردی دیگر..اون وقت به خودت نگاه می کنی و می بینی تموم شدی و اگر انسان باشی نمی تونی این وضعیت رو تحمل کنی.
" عشق واقعی و همیشگی داشتن مال هر کسی نیست "
خطاب به معصوم :
من 13 ساله چنین عشقی رو تجربه کردم. نمیدونم زمانش کافیه برای نظر دادن یا نه؟!
من در کلامم گفتم اگر عشق دو طرفه باشه وقتی به وصال میرسه اوج خوبیه. تازه بعدشه که جنبه های پنهان زیباییهاش بروز پیدا میکنن.
و گفتم افکار و رفتار و عقاید هم با هم ست میشن نه اسیر!!
متوازن میشن. جوری که هر دو از بودن در کنار هم لذت می برن و متضرر نمیشن. اینو میگن عشق واقعی.
اگر در زندگی با کسی که دوستش داریم ، انعطاف پذیری نداشته باشیم و منم منم بگیم و خودبرتربینی رو حفظ کنیم اون اسمش عشق نیست. خودخواهیه.
گاهی لازمه برای آرامش کسی که دوستش داری و عاشقش هستی از بعضی چیزهای خودت بگذری و این نوع گذشت ، از عشق واقعی میاد و پشت بندش طلبکاری نیست و تو یه جایی تو زندگی منتظر جبرانش از طرف معشوقت نیستی. چون بخاطر خودت اینکار رو کردی. بخاطر حس خوبی که با اون فرد تجربه کردی.
البته این هم بگم عشق واقعی لازم نیست طولانی مدت باشه. ولی مطمئنا برای شناخت دو فرد از هم زمان زیادی لازمه. پس نتیجه گیری خیلی زمان میخواد.
من فک میکنم مرزی خاکستری تو عشق وجود داره که نتیجه رفتارمون در عشق اون چیزی که حرف شماست مرضیه خانم و حرف معصومه خانم رو تعبیر و معنا میکنه
به نظرم عشق یک نسخه تعریف شده و مشخص مثل قانون که سرد و بی روحِ نداره چون از یه طرف که نباید تمایلات و خواسته ها و شخصیت ما در رابطه ی عشقی برای حفظ معشوق نادیده گرفته بشه از طرفی به روایت شما گذشت و فداکاری حتی تا سطح بالا لازمه و باید یه رابطه ست .
خب به ظاهرا این دو روی سکه کاملا با هم فرق میکنن ...بله متضادن و فرق میکنن و هر دو هم همزمان جز باید و الزام رابطه هستن پس چه باید کرد ؟!!!
تفسیر من اگه وقت کنم تو پست شماره 261 بگم
از جفتون بابت ابراز نظرتون ممنون بازم حرف و حریثی بود منتقل کنید
سلام مرضی
واقعا شاید من نباید در مورد عشق هیچ نظری بدم،چون در وجودم یک خودخواهی ای دارم که اجازه نمیده دیگری رو به خودم ترجیح بدم، شاید با آدمها تا جایی پیش برم فرقی نداره دوست، فرزند، همسر،مادر ،برادر..ولی همون خودخواهی اجازه نمی ده که فراتر از تصورم فروتن باشن.
حتی زمانی هم که فکر می کردم عاشق کسی هستم و اعلام کرده بودم به دوستانم و همه متعجب بودند،از هر چهار بار که اون فرد می خواست منو ببینه یکبار سر قرار می رفتم.چرا؟ چون حس ضعف در برابر اون فرد رو داشتم و نمی خواستم ضعیف باشم.
وقتی دایم با خودم کلنجار میرم که نه تو عاشق نیستی بعد انگار کاملا باور می کنم عاشق نیستم.
من الان فکر می کنم«الان» حتی عاشق بچه هام هم نیستم و فقط دوستشون دارم و در قبالشون صد در صد متعهد..
امامن یک چیزی نفهمیدم،نوشتید عشق واقعی لازم نیست مدت دار باشه....یعنی لازم نیست دایمی باشه؟
اگر منظورتون اینه که به نظرم عشق واقعی باید عشق اساطیری باشه،باید تا پایان جان باشه...
وگرنه از این روابط های دوستانه که احساس عمیق دوست داشتن و لذت و فداکاری و عشق و بی تابی زیاد هست،سه سال بعد تمام ،بعد 4 سال با یکی دیگه..
با سلام
معصومه خانم ، مرضیه خانم
مرضیه خانم ، معصومه خانم
آدم و مجبور می کنید عاشق بشه...
اونم چه جورم
معصوم جان من گفتم عشق واقعی لازم نیست طولانی باشه.
مثلا فردی با همسرش 5 سال 10 سال زندگی میکنه و بعد طی یک اتفاقی همدیگر رو ازدست میدن. مثلا مرگ یا سفر طولانی مدت یا کلا اینهایی که بخاطر کشور کشته میشن.
عشق واقعیه هست ولی شخص دوم نیست.
شاید گاهی یکی از طرفین عشق واقعی رو بهش برسه و طرف دوم عشقش معمولی باشه. اینم هست هاااا. ممکنه اتفاقاتی بیوفته آدمها از هم جدا بشن ولی قلبا همو دوست داشته باشن. یا یکیش واقعا از ته قلبش معشوقشو دوست داشته باشه.
گاهی یه زوج 5 سال 8 سال باهم زندگی میکنن واقعا عاشقی میکنن ولی بعدش ممکنه بدلایلی از هم جدا بشن ولی اون تجربه رو تا پایان عمرشون به عنوان بهترین تجربه یاد کنن. و ممکنه افراد بعدی زندگیشونو با اون فرد قیاس کنن.
خب شما باید روی طرز تفکرت کار کنی. ببینی واسه چی حس خودخواهی یا ضعف داری. اول اونها رو درست کنی بعد اگر دلت خواست عاشق شو. نخواستی هم نشو. هستن انسانهایی که هیچ گاه تجربه اش نمیکنن و اصلا نمیدونن چی هست. یهو از کودکی میرن به بزرگسالی و منطقی فکر کردن. یا اصلا هستن بچه هایی که قبل بلوغ عقلانی فکر کنن و نه احساسی و از همون بچگی حسهاشونو تحت کنترل دارن و شاید اجازه عاشق شدن به خودشون ندن.
تو این دنیا به اندازه تک تک انسانها میشه روایتها و داستانهای منحصر به فرد شنید.
سرکار خانم معصومه اینم جواب خانم مرضیه
چقدر رسمی صحبت میکنم من این وسط!!
ببخشید جناب نقطه شما سر بحث رو باز کردی. ما هم فکمون گرم شد
خوبه خوبه