بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

211

بی قراری


دریا را نمی‌شد

تانکر تانکر به شهر آورد
همینطور شهر را نمی‌شد
کامیون کامیون به ساحل برد ؛
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت.

»یونان«

Hallatar _ My Mistake 

نظرات 4 + ارسال نظر
بهامین دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 10:05 ق.ظ

دریا و تماشاش
،ساعت ها نگاه به دریا و محو صدای جزر ومد آب
تماشا غروب خورشید دراین لحظه
یکی از دوست داشتنی ترین ها برای منه:)

بهامین برا من فقط صبح وقت طلوع خورشید در امتداد ساحل و رویت روی زیبای دریا!!!

بهامین دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 11:29 ق.ظ

طلوع خورشید و تماشا دریا در اون لحظه ،هم خیلی قشنگه.
من کلا درهر زمانی تماشا دریا و به گوش رسیدن صدای دریا جز بهترین لحظه هاست واسم.
از تماشا دریا هیچ وقت خسته نمیشم.

+انتخاب تصویر فوق العاده اس مثل همیشه با متن هم خوانی عجیبی داره.

لطف شماست

marzi سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 12:41 ق.ظ http://rozegaremarzi.blogsky.com

خب میرفت ساکن شهر ساحلی میشد (؛
ما که بچه کوهیم آرامش و انرژی مثبت رو از کوهها میگیریم.

تا حالا نشده دل در گروی دوتا چیز متفاوت و متناقض از هم داشته باشی؟
امیدوارم نداشته باشی

marzi سه‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 06:40 ب.ظ http://rozegaremarzi.blogsky.com

چرا بوده و خیلیم بابت زجر کشیدم

روایت های سخت ولی تکراری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد