بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

136

   اعتراف میکنم که با تمام عقلانیتم به شدت مغلوب احساسم .در واقع "عقل" سپری برای دور نگه داشتن احساسم شده و این برای سرنوشت پسریٍ که معروف به غرور و جدیت و سرسختیه ،  چه سخت تراژدیه که از زمانیکه خاطرم هست این "تراژدی" زندگی منه و به مرور روح  و  وجودمُ استهلاک بخشیده .مگه میشه سی و اندی سال تحمل کرد و دم نزد و سرنوشت نامروت در این جدال بی پایان  "عقلانیت" و " احساس" دَرِ قهقرای "محرکه زندگیُ "،برات باز کنه و تنها دلخوشیت احساسی باشه که به بهای گزاف و زوال عقلانیتت خرج شده که  ، امیدی برای  مابه ازاش نداری.

 سالها رو به تموم شدنن و من همچنان همون پسر احساسی  در کالبد جسمی دیگرم و  به این می اندیشم که " چه کسی باور کرد آتش  احساس مرا خاکستر کرد!؟1


 پ.ن 1: با خود می گویم چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد!؟ -حمید مصدق

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 05:35 ب.ظ http://dreams22.blogsky.com

من اصن متوجه بطن جریان نشدم...
حالا عاقلی یا احساسی؟!
عقل حکمرانه یا احساس و دل؟
زیر بال و پر کدوم کمر خم کردی؟
خیلی واضح تر توضیح بدین بی زحمت

جمع تناقض شدنی نیست .
بله احساسی شدیم و تمام منطق و عقلانیتم در مقابل احساس بازنده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد