بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

دلم میخواست...

وقتی شاطر عباس نان های داغ را توی دستهای #مهتاب میگذاشت دلم میخواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نانهای #داغ را لای چادر گلدارش میپیچاند دلم میخواست من، آن نانهای داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه میرسید و کوبه ی در را میکوبید، هوس می کردم کوبه ی در باشم. وقتی مادرش نانها را از مهتاب میگرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تکه ی نان برای ماهی های قرمز توی حوض خانه شان میانداخت و من هزار بار آرزو میکردم یکی از ماهی های قرمز توی حوض باشم...!


 مصطفی مستور- عشق روی پیاده رو

اینجا خدا دنبال تان نیست

او تمام ظرف هایی را که تصویر صلیب بر آنها بود دور ریخت و همه ی نشانه های کلیسا را از کافه برداشت. خیلی زود تغییراتی در دکوراسیون کافه ایجاد کرد و فقط اجازه داد پشتی صندلی ها به شکل صلیب باقی بماند و نام کافه را نیز به 《کافه فراموشی》تغییر داد. زیر تابلو سردر کافه هم این طور نوشت:
- "خوش آمدید، اینجا خدا دنبال تان نیست"

79

سکوت شبانه-The Big Bang Theory-S06E06
لئونارد: یه کار بدی کردم
شلدون: رو منم تاثیر داره؟
لئونارد: نه

شلدون: پس در سکوت رنج ببر


The Big Bang Theory+S06E06