بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

290

در قسمتی از نامه ای که کافکا تو اون عروسک برای دخترک به جا گذاشته بود نوشته بود : "هر چیزی را که بدان عشق می ورزی ، احتمالا زمانی از دست خواهی داد اما عشق به طریق دیگری به تو باز خواهد گشت "

 ولی  این لافکادیوی درون یاد اوری میکنه که با اینکه کافکا اشتباه نکرده بود و این عشق به طریق دیگری باز خواهد گشت اما سرنوشت برای همه اونقدرها هم مهربون نخواهد بود که در زمان برگشت ، تو بوده باشی یا حداقل در جای درستی برای بهره بردن از این موهبت باشی ...

برای همین برای تمام شما آرزوی صحت و برگشت عشق های نداشته و داشته قبلی و جدید دارم

عیدتون مبارک

دوست دار شما هیوا ایرانی 


288

ق رار به پذیرش اختیار و یا اجبار برای این زندگی باشه مطمئنا اگه خودکشی نبود ، در فهم من  جز "اجبار" چیز دیگه ای چرخ های زنگ زده و  زوار در رفته ش ، زندگی رو عقب جلو نمی بره .

اینکه بدبختی های زندگی تو احتمالا از بدبختی های خیلی از زندگی های دیگه کمتره فقط یه تقلای نامید کننده برای دادن یه امید واهیه که فراموش کنی ساز این زندگی تقریبا همیشه برات ناکوک بوده و اصولا منشا تمام رفتارهای تو "اجبار"ی که این زندگی تو رو بهش واداشته و اینکه اختیار این داری که رفتار متفاوتی برای یه رویداد داشته باشی مثل این می مونه که دست راست (برای دست راست ها) قطع شده باشه و خوش بین باشی چرا که هنوز برات یه دست باقی مونده !

حالا اگه رنج این درد بیشتر  از توان شونه هات باشه مطمئنا اتفاقات بعدی بدتر و بعد اون باز بدتر! 

خب راه حل چیه؟!

اینکه " مجبوری "ادامه بدی ! 

تحمل کنی  تا شاید اونقدر بدبخت نباشی که با وجود مقاومت تو ، باز اون بدترها برات پیش نیاد که حالا "شاید" پیش نیاد شایدم نه!

تنها چیزی که این چرخه پر حزن واندوهِ "اجبار" به ادامه دادن رو بهم میزنه فقط " خودکشیه که میتونه حداقل این ملالت رو از این هستی به هستی دیگه منتقل کنه که باز شاید تو این جا به جای هستی  قرعه شانس ها عوض بشه و زندگی جدید جور دیگه ای از آب در بیاد .


پ.ن : می بینی هیوا !  بعضی وقتها خندیدن به حماقت های زندگی ت  هم دیگه جواب نمی ده .مثل وقتی که اون" امید " موجود در سه جمله اخر نوشته هات می بینی و با خودت میگی " هی دل بیچاره من " 

286

ج ای خوندم که " میشه برای رفتن به تختخواب تصمیم گرفت ، ولی برای خوابیدن نه " حالا مشکل فکر کردن به مقولاتی مثل خوشبختی و بدبختی اینه که عملا بر اساس استانداری محاسبه میشه که نیست ، مثل اینکه قدرت خریدت رو بر مبنای موجودی حساب همسایه ت محاسبه کنی ،مطلاقا بی معنی و بی فایده،درحالیکه هیچ متر و ملاکی بجز واقعیت نیست ،واقعیتی که تا رسیدن بهش مسیری چند میلیون سال سپری شده و رسیده به اینجایی که ما هستیم ،حالا هر چقدر هم زخمت و نچسب .