در این تلاطم روزها و لحظه ها تصور آرامش و جرعه ای امید ، کیمیایی دست نیافتنی به نظر میرسه برای همین شاید باید درکنار هزار باید و نباید دیگه ، دستاویزی برای ناامید نشدن و جرعه ای آرامش جّست ولو اینکه باورش هم غیر ممکن به نظر بیاد دقیقا مثل جمله جمله آهنگ جان لنون...
" تصور کن بهشتی نیست/اگر سعی کنی آسان است/جهنمی در زیر ما نیست/دربالا سر ما فقط آسمان است ..."
با این جهنم درونم
کجا می توانم بروم؟
چه کسی به فکر ابداع تو افتاد ل ع ن ت ی ..
ولادیمیرمایاکوفسکی
پ.ن : 24 ام بهمن 1389 اینو با تیتر "به یاد خاطره ها " در سکوت شبانه ام آپ کردم.الان خاطرم نیست دقیقا طوفان کدوم خاطره این قلب ّ به تمنای این چند سطر وا داشت ولی سالها گذشت و هنوز خاطره های که بخواد منو به این چنین نوشتنی وا بداره چندان تغییر نیافته.نمیدونم این خوبه یا بد ولی خواستم بگم قلب من هنوز مثل همون پسر بچه سالهای گذشته می تپه ،حس میکنه ،دوست داره و دوست داشته شدن را مطالبه میکنه و تغییری نکرده ولو اینکه حالا این قلب در کالبد و غالب و تفکر دیگه ای به زندگی ش ادامه میده و هنوز برای اون چیزی که نیست میخنده ...