هفته ها بود که کوه را می کندیم . صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگ ها می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم . آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم . درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده است ، تیغه ی کلنگ یکی از ما به تیغه ی کلنگی از سمت رو به رو برخورد کرد و بعد کوه شکافته شد و عده ای خسته و خاک آلود چون ما پیدا شدند . برای هم راه باز کردیم و از هم گذشتیم . هر یک راهی سرزمین آرزوهایمان بودیم
امروز گودر ، یا بهتر بگم اون چیزی که از گودر باقی مونده بود برای همیشه توسط سازندگانش از دسترس خارج شد
برای ثبت در تاریخ -1392/04/19
آخوند پرسید : از مال دنیا چه داری ؟
روستایی گفت : همه دار و ندارم یک گاو ، یک خر ، یک بز ، سه گوسفند ، سه مرغ و یک خروس است .
آخوند گفت : من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن شرط این است که هر چه گفتم انجام بدهی .
روستایی که ناچار چاره ای نداشت شرط را پذیرفت و قول داد ...
پی نوشت : در اصل موضوع هیچ تغییری ایجاد نمی شود . ظاهر ارتقا می یابد و باطن تنزل