با این جهنم درونم
کجا می توانم بروم؟
چه کسی به فکر ابداع تو افتاد ل ع ن ت ی ..
ولادیمیرمایاکوفسکی
پ.ن : 24 ام بهمن 1389 اینو با تیتر "به یاد خاطره ها " در سکوت شبانه ام آپ کردم.الان خاطرم نیست دقیقا طوفان کدوم خاطره این قلب ّ به تمنای این چند سطر وا داشت ولی سالها گذشت و هنوز خاطره های که بخواد منو به این چنین نوشتنی وا بداره چندان تغییر نیافته.نمیدونم این خوبه یا بد ولی خواستم بگم قلب من هنوز مثل همون پسر بچه سالهای گذشته می تپه ،حس میکنه ،دوست داره و دوست داشته شدن را مطالبه میکنه و تغییری نکرده ولو اینکه حالا این قلب در کالبد و غالب و تفکر دیگه ای به زندگی ش ادامه میده و هنوز برای اون چیزی که نیست میخنده ...
نه می شود فهمید نه می شود دانست نه می شود تحمل کرد
بیژن جلالی
روایت نانوشته ای وجود داره که طی سالها، کیفیت و کمیت زندگی ها به طور فاجعه باری تو این مملکت با هم پایین اومده که مطمئنا بخش مهمی از اون به داستان های ریال و دلار و تورم و .... پیوند میخوره اما صحبت اونجاست که وقتی به خودم و اطرافیانم نگاه میکنم میبینم چیزی داخل ذهن و رفتار ما تغییر کرده که باعث میشه اون حداقل فرصت های که برای بهتر شدن و بهتر بودن هم که هست خودمون از خودمون دریغ میکنیم . متلا من آواره روحی تونستم بعد سالها یه همبازی کودکی اونم از دوره طلایی زندگیمو از طریق این صفحات مجازی پیدا کنم و از قضا با توجه به تشابهات روحیه و سواد و سرنوشتی که بهمون گذشته ،وقتی سراغ خاطرات و احساسات بیست و اندی قبل میریم انگار این وادی آوارگی و سرگردانی هردوتامون به فراموشی سپرده میشه و شعف کودکانه ای همسان اون روزه های تموم شده پیدا میکنیم و ازش لذت میبریم اما وقتی به طول صحبت هامون نگاه میکنم میبینم سهم بزرگی از گفتگوی دونفره صرف دردهای مشترک و آلام ی بر میگرده که صحبت از اون آرومِ مون نمیکنه که بیشتر ناآروم میشیم.
این تغییر" لعنتی " چقدر میتونه در ذهن و رفتار ما رسوب کرده باشه که نذاره یه حس ، یه خاطره ،یه علاقه مشترک و دوست داشتنی رو بسان سالها قبل ، " با هم " زندگی / بازی کنیم و ازش لذت ببریم.
بیاید اینطور نباشیم ...