" این چه رازی است که آنچه را که می خواهیم فراموش کنیم ، دائما به یاد می آوریم..."
کورمک مک کارتی.
و باز خاطره ای از این کودکی دوست داشتنی " لعنتی" درتنهایی تاریک خانه اتاقی تسلیم شده در حجوم سکوت ، بال زنان در اتاقم می چرخد و می چرخد و چشمانی انباشته از تاریکی اتاق را به نمایش این زیبای قدیمی وا میدارد و ذهنم را به لحظه ای دوست داشتنی می برد و قلبم که دوباره به تپش می افتد و احساسی که دوباره از "خواستن" ،طغیان میکند و دوستی قدیمی دو نفره ای در بهترین همسایگی دنیا و در با شکوه ترین لحظه از لحظه ها را به خاطر می آورد که به ناگاه از شکاف کلید در که تنها روزنه روشنایی این تاریکی است بیرون میزند و منی که دوباره در اتاقی تاریک تنهایم...