ی ه جای در نیمه شب در پاریس ودی آلن هست که میگه"نوستالژی بازی ، یعنی انکار زمان دردناک فعلی " !
در واقع چیزی که گذشته را خواستنی و حسرت آلود میکنه ، نارضایتی از اکنون است .نارضایتی که تا پای از بین رفتن مرز واقعیت و خیال پیش میره چون تحمل این "اکنون" خیلی سخت تر از گم شدن در گذشته ایست که حتی به اندازه شیرینی که به نظر میرسه ، شیرین نبوده و نیست .
ج ناب دژاوو (تلگرام) جای توییت کرد که " ارزش وقایع در مدتشان نیست در شدت شان است . برای همین برخی لحظات فراموش نشدنی ، برخی حوادث توضیح ندانی و برخی انسان ها قیاس ناپذیرند." و از نظر من تنها جامانده این قصار در بازگوی زمانش هست .اینکه این" شدت " زمانی برات اتفاق بیفته که دیگه رمقی نمونده نهایت بتونه سرپات کنه چون مثلا به یکی از آرزوهای قدیمی و دستن نیافتنیت رسونده باشدت.اما " احساس " چی ؟!
من می تونم تمام عمر در آرزوی یه دوچرخه ، یه ماشین خوب یا یه پارتنر رفیق مونده باشم و سال ها بعد بهش برسم اما چطور میخوام اون وجد کودکانه در دوچرخه سواری ،اون احساس خوب سواری با ماشین در ایام جوانی و نشاط "تجربه کردن" زندگی با یه پارتنر رو زمانیکه همه چیز دست اوله و هنوز تباهی دنیا نگاهتُ تیره و تار نکرده رو تجربه کنم .
بله ارزش وقایع به " شدت" یا به قول من به کیفیتشه و حتی ممکنه در نا به هنگام برآورده شدنش هم ارزش بالایی داشته باشه اما در بهترین حالت هم فرصت تجربه بهنگام یه پیشامد خوب ازت گرفته شده و این "حسرت " ابدی زندگی خواهد بود ...
ب ه روایت آدورنو " زندگی بد را نمی توان خوب زیست "
و این کابوس پوچ و حال بهم زن این روزای"زندگی" ، در واقع تفسیر واقعی این روایت تجربه شده است .چرا که اگر هم بخوای و تلاش کنی که وقعه ی به این شرایط ندی و جدا از این "کابوس زنده "به نوع دیگه ای از زندگی بچسبی باز اون رهات نمیکنه و در هر صورت بدون پیروزی وارد یه جنگ تموم نشدنی تا لحظه های آخر زندگیت خواهی بود