بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

زمستان است بی برگی بیا ای باد نوروزم ...


ح رفهای زیادی نگفته باقی مونده  و مثل تمام چیزهای خوبی که تموم میشه ناراحت کننده ست که در جنگ با دیو سیاه حاکم  ، رنگ و رخساره از نوروز و سال نو و هیاهوی شب عید مثل خیلی چیزای خوب دیگه  قافیه رو باخته  و من در این وانفسای به تنگ اومده سال 1401،  این خاطر پریشون رو به این بند پینه میزنم  که شاید فردا روز دگری آید ...



290

در قسمتی از نامه ای که کافکا تو اون عروسک برای دخترک به جا گذاشته بود نوشته بود : "هر چیزی را که بدان عشق می ورزی ، احتمالا زمانی از دست خواهی داد اما عشق به طریق دیگری به تو باز خواهد گشت "

 ولی  این لافکادیوی درون یاد اوری میکنه که با اینکه کافکا اشتباه نکرده بود و این عشق به طریق دیگری باز خواهد گشت اما سرنوشت برای همه اونقدرها هم مهربون نخواهد بود که در زمان برگشت ، تو بوده باشی یا حداقل در جای درستی برای بهره بردن از این موهبت باشی ...

برای همین برای تمام شما آرزوی صحت و برگشت عشق های نداشته و داشته قبلی و جدید دارم

عیدتون مبارک

دوست دار شما هیوا ایرانی 


289

    در تمام این سال های زندگیم  سوال های بود که مثل خوره روحم رو برای پیدا کردن پاسخش خورده!برای چی زنده‌ام؟ چقدر موفقیت کافیه؟ توی کدوم نقطه دیگه نجات پیدا کردم؟ این رو با هر درجازدن از خودت میپرسی، با هر ملال تکراری و با هر اضطراب دوباره‌ای

اما کسی چه میدونه؟ شاید تمام عمر سئوال رو اشتباهی پرسیدم، شاید موضوع این نیست که برای «چی» زنده‌ام، شاید باید پرسید برای «کی» زنده‌ام؟ تا وقتی هنوز آشنایی هست همه‌ی ترس‌ها همون قبلی هاست.