ج ناب ابراهیم خان منصفی فرموده اند که : "باز هم گٌذار من به خونه ای بنام شب رسیده است "
آی ابراهیم خان ، آی ...
ص بح شروع الاکلنگ حادثه های ریز و درشت روزمره ایه که مدت هاست که چسبندگی روزهای سرخوشی گذشته رو از دست داده اما در کنار این برای من -شاید بخاطر افزایش سن- روایت تصور و فکر چیزهایکه شاید قسمتی از اون رو شاملو به این زیبایی گفته :
- در مردگانِ خویش نظر میبندیم با طرحِ خندهیی، و نوبتِ خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهیی!
ح رفهای زیادی نگفته باقی مونده و مثل تمام چیزهای خوبی که تموم میشه ناراحت کننده ست که در جنگ با دیو سیاه حاکم ، رنگ و رخساره از نوروز و سال نو و هیاهوی شب عید مثل خیلی چیزای خوب دیگه قافیه رو باخته و من در این وانفسای به تنگ اومده سال 1401، این خاطر پریشون رو به این بند پینه میزنم که شاید فردا روز دگری آید ...