بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق
بی قرار

بی قرار

من نمی دانم زاده یک قانونم یا پدیده یک عشق

135

خاطرات نه سر دارند و نه ته

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند
گاهی وسط یک فکر/ گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند/ داغت میکنند...
رگ خوابت را بلدند/ زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند/ تمامت می کنند.....

  ادامه مطلب ...

132


در توان‌ام نیست چیزی یادت دهم،‏

آن‌گاه که پستان‌های‌ات دائره‌المعارف‌اند،‏

و لب‌های‌ات، خُلاصه‌ای از تاریخ ِ شراب؛

 

ادامه مطلب ...

125


.
من اغلب برای تو داستان هایی گفته ام
درباره ی راهی که
مثل یک انسان بی هدف زندگیم را پیش بردم
منتظر روزی بودم
که دستت را در دستانم بگیرم و برایت شعر بخوانم
آنوقت ممکن است تو بگویی
بیا در کنارم دراز بکش و به من عشق بورز


ادامه مطلب ...