خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
میرسند
گاهی وسط یک فکر/ گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند/ داغت میکنند...
رگ خوابت را بلدند/ زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند/ تمامت می کنند.....
در توانام نیست چیزی یادت دهم،
آنگاه که پستانهایات دائرهالمعارفاند،
و لبهایات، خُلاصهای از تاریخ ِ شراب؛
ادامه مطلب ...
.
من اغلب برای تو داستان هایی گفته ام
درباره ی راهی که
مثل یک انسان بی هدف زندگیم را پیش بردم
منتظر روزی بودم
که دستت را در دستانم بگیرم و برایت شعر بخوانم
آنوقت ممکن است تو بگویی
بیا در کنارم دراز بکش و به من عشق بورز