" حکایت غریبیِ که "بی مناسبت ترین" چیزها تو دنیا یا جز بهترین هان یا بدترین ها ...
همیشه شکوه یک "حادثه" ، یک "اتفاق پیش بینی نشده " در زمانی که انتظارشُ نداری ، برات صفحات خاطراتی بجا میذاره که سالیان بعد یا اونقدر تمنای تکرارشُ داری یا آرزوی بی بازگشت بودنش رو .
لحظاتی هست که - برنامه ای نداری و شاید بلعکس در اوج برنامه های زندگی روزمرت اونا یه جور ضد برنامه بشن که واژه _ لعنتی !_ یا یه چیزی شبیه به این اولین کلمه ای باشه که با "قساوت" ندونستن "فرجام کار" نثارش میکنیم بدون اینکه فک کنیم شاید این "بی مناسبت ترین" بشه همون اتفاقی که تو رو برای تمام "عمر" در آرزوی داشتن دوبارش چشم به راه بذاره اونم در حالیکه خوب میدونی که این انجام نشدنیه !
آره خب ! این بی مناسبت ترین ها ممکنه تو بشی برای من ، من بشم برای اونا ، بشه یه حادثه بی تکرار ،بشه یه سقفی از آرامش که تا ابد به زیر سایه ش در این تلاطم زندگی - زندگی - کرد البته اگه کمی خوش شانس بود !!! "
پ.ن : سالها گذشت از زمان نوشتن این چند سطر بالا در سکوت دوست داشتنی شبانه ام + اما هنوز برام مصداق پیدا میکنه و هنوز این دلتنگی لعنتیِ لعنتیِ لعنتی .