-
در خانه ای که می میریم
یکشنبه 28 دیماه سال 1393 15:38
و قتی به دوره حال از دریچه گذشته نگاه میکنم دور برم افرادی مبینم که چیزای که انتظارشو داشتم باید از مراوده باهاشون برام به ارمغان بیاد ، یا براورده نشده و یا اینکه چیز متفاوتی از خواسته هام ارمغان اورده که نتوسته اصلا راضیم کنه . این گذشته ای که امروزم سخت بهش وفادار مونده و خراش دردناکی رو در اعماق قلبم تازه نگه...
-
55
چهارشنبه 10 دیماه سال 1393 16:33
ب ه سرعت برق باد ، پیر شدم ، اینو میتونم از یادآوری خاطره هام بفهمم.
-
54
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 09:31
ب ه سخن جهد تو ای دل دگر عاشق نشوم
-
52
دوشنبه 24 آذرماه سال 1393 14:30
و قتی چیزی برای از دست دادن نداری ، اداره زندگی خیلی سخت نیست ! ارنستت همینگوی | وداع با اسلحه
-
51
یکشنبه 18 آبانماه سال 1393 15:44
+ ب ه کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی فروغی بسطامی
-
و بلند فریاد می زند : هی جیک ! اماده ای مرد ؟؟
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 14:45
نشرشده توسط: گلاره چگینی + ج یکوب تازه به بهشت منتقل شده بود، روزهای قبل از اعدام زندانی های بخش های دیگر را منتقل می کنند به بهشت، برایشان لباس های نو می آورند، ساعت های استراحتشان را بیشتر می کنند و اجازه می دهند با بقیه ی زندانی ها حرف بزنند. جِیک دخترش را کشته بود، خودش تعریف می کرد که اتفاقی او را از بلندی...
-
مرگ و زندگی
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 13:27
ه ر کس آنچنان می میرد که زندگی می کند دکتر شریعتی
-
هیهات من الذّله
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1393 16:52
ا نصار حزب الله دست به کار شده است. قرار است "پیاده نظامش" را پس از 10 سال از پستو خانه بیرون بکشد و مبارزه با "فساد" را آغاز کند. دبیرکل این گروه می گوید عملیات گسترده ای در راه است، وزارت کشور می گوید این عملیات غیرقانونی است. +
-
لحظه های کمیاب
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1393 08:42
م را به هم آغوشی باد ، پریشانی موها در تلاطم باد در آن لحظه های کمیاب دعوت کن که سخت بی تابم !
-
30
شنبه 15 شهریورماه سال 1393 08:18
ه مین دیروز وارد سومین دهه زندگیم شدم. به همین سادگی
-
جداسازی نادر از سیمین
شنبه 18 مردادماه سال 1393 07:58
+ د و مطلب ذیل را مخالفان این طرح در صفحات اجتماعی ، وایبر و سایت ها مطرح کرده اند اولی منتسب به مقدمه کتاب ضیافت افلاطون که در زمان رییس جمهوری خاتمی به چاپ رسیده بود متنی که ظاهرا در چاپهای بعدی از روی این کتاب حذف شده و دومی نوشتاری است منتسب به ایمانوئل دکارت ۱- در جوامع استبدادی همیشه زن و مرد از هم جدا می شوند...
-
وفا
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 08:40
ن ه با تو می شود گفت نه با کسی جز تو می شود گفت... این، آیین ِ ناگزیر ِ وفاداری ماست!
-
گریخت صدای کودکی ...
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1393 08:10
ب اری ... دریغ ، از کوچه های زندگی ، گریخت صدای کودکی ...
-
لذت و حسرت
چهارشنبه 21 اسفندماه سال 1392 14:07
خ دا پرسید میخوری یا میبری و من گرسنه پاسخ دادم میخورم ! چه میدانستم لذت ها را می برند ، حسرت ها را می خورند ...! حسین پناهی
-
اندرو کارنگی
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1392 10:35
م ردی که ثروتمند بمیرد، بی آبرو مردهاست. اندوختههای مالی تان را هرگز به بازماندگانتان نسپارید، چون بر روی پای خویش نخواهند توانست ایستاد. به هیئت و بنیاد نیز وامگذارید، چون عاقبت بر خلاف خواستههایتان عمل خواهند کرد. ثروتتان را خود وقف کنید، نه بعنوان بخشش و صدقه، بلکه بعنوان هدیه به موسسات عمومی که در خدمت بشریت...
-
free iranian soldiers
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1392 14:41
-
گذشته و خاطره ها
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 14:59
گ ذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد و هر بهاری که می گذرد، دیگر بر نمی گردد و حتی شدیدترین و دیوانه کننده ترین عشقها نیز حقیقتی ناپایدارند. صد سال تنهایی
-
بی تو
یکشنبه 24 آذرماه سال 1392 10:54
ب ی تو هم می شود زندگی کرد قدم زد، چای خورد، فیلم دید، سفر رفت؛ ... فقط بی تو نمی شود به خواب رفت! رضا کاظمی
-
پاکتا
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 09:18
بعد تو با کسی قدم نمیزنــــــــــــــــم , از کوچه ها بپــــــــــــــــرس !!! سیگــــــــارهای من ترکم نمیکنن , باور نمیکنی از پاکـــــــتا بپرس !!! +
-
یکی بیاید
یکشنبه 26 آبانماه سال 1392 10:22
ا ی کاش یکی بیاید که وقت رفتن نرود سیدعلی صالحی
-
نیازمندیم
شنبه 18 آبانماه سال 1392 10:36
ن یازمندیم به یک نفر که تو باشی.که خودت باشی،خودت،با همان خیال هاو خواب های خوشت . نیازمندیم به بازگشت سال ها،به عقب گرد تقویم ها،که یک کودکی،یک نوجوانی،از نو تکرار شود،بی کابوس و آرام،آرام. نیازمندیم به عاشق بودنت، به شعرهای نوزده سالگی، به دیوانگی های کوچکی که این بارشکست نخواهد خورد. نیازمندیم که دیگر دیر نباشد....
-
دیشب
یکشنبه 12 آبانماه سال 1392 12:12
پنجره را باز کن و از این هوای مطبوع بارانی لذت ببر ... خوشبختانه باران ارث پدر هیچکس نیست ب عد این همه وقت ، گذشتن از خیابان ولیعصر تو یه روز بارانی پاییزی ، یه حس دلتنگی بیخودی برام به همراه داشت که هیجوره نمیشد ازش جا خالی داد.
-
وارونه
یکشنبه 28 مهرماه سال 1392 16:58
د ر این روزهای پر دغدغه ولی بی حس و حال گاهی با خودم کلنجار میرم که از اون پسر مقید تا این مرد بی قید چه دنیای وارونه ایه.تو هر دو دوران مسیر عقل و احساس خلاف هم بوده و هیچوقت تو یه جاده همسفر نبوده ولی همیشه همراه خودشون یه چاشنی هرچند نه کاملا تلخ که شاید کمی یخ به همراه داشته.در ایام نوجونی همیشه به این فک میکردم...
-
16
دوشنبه 22 مهرماه سال 1392 17:43
آ زادی من، جایی باز می ایستد، که آزادی دیگری آغاز می شود. سارتر
-
15
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 10:47
“ ی ک جایی میرسد که آدم دست به خودکشی میزند نه اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند نه قید احساسش را میزند” چارلز یوکوفسکی
-
یک مرد
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 10:26
پ س از آنچه سخن می رانم که دیگرانش باور ندارند! می گویم: پایان زندگی آن چنان خواهد بود، که مالکان قدرت میخواهند! الکساندر پاناگولیس ( مبارز انقلابی یونان) برگرفته از کتاب یک مرد + اثر اوریانا فالاچی + دانلود کتاب +
-
13
سهشنبه 1 مردادماه سال 1392 09:56
ب یا آخرین شاهکارت را ببین مجسمه ای با چشمانی باز خیره به دور دست شاید شرق ، شاید غرب مبهوت یک شکست مغلوب یک اتفاق مصلوب یک عشق مفعول یک تاوان خرده هایش را دارد باد می برد و او فقط خاطراتش را بغل گرفته بیا آخرین شاهکارت را ببین....... مجسمه ای به نام " من" شاعر
-
12
شنبه 29 تیرماه سال 1392 07:53
ه فته ها بود که کوه را می کندیم . صخره های عظیم را از رو به رویمان بر می داشتیم و از سنگ ها می گذشتیم تا به آن سوی کوه برسیم . آن طرف کوه سرزمین آرزوهایمان بود و برای رسیدن به آن باید دل سخت و سیاه سنگ ها را می شکافتیم . درست در روزی که گفته می شد نصف تونل کنده شده است ، تیغه ی کلنگ یکی از ما به تیغه ی کلنگی از سمت رو...
-
11
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 16:01
ا مروز گودر ، یا بهتر بگم اون چیزی که از گودر باقی مونده بود برای همیشه توسط سازندگانش از دسترس خارج شد برای ثبت در تاریخ -1392/04/19
-
10
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 11:07
ی کی بود یکی نبود . روزی روستایی فقیری که از تنگدستی و سختی معیشت جانش به لب رسیده بود نزد آخوند ده رفت و گفت : آملا ! فشار زندگی آنقدر مرا در سختی قرار داده است که به فکر خودکشی افتاده ام . از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم چون قادر به تهیه یک تکه نان خالی هم برایشان نیستم ! با زن و شش بچه قد و نیم قد و مادر و خواهرم...