ساعت ده دقیقه ای شده که از 18 گذشته و من در اولین روز زمستانی این شهر ،تنهایی در اتاق کارم در حال سر هم کردن تتمه کارهای باقی مونده امروز بودم که کلافگی و خستگی کار منو به یکی از صفحه هات اجتماعی کشوند که خوندن پرسش و پاسخی، باعث نشستن اولین لبخند امروز و البته بسیار ملیح بر چهره عبوس امروزم شد.گفتم برای شما هم شاید خوندنش خالی از لطف نباشه :
سوال فرمودند : داستان ازدواج و آشنایی با همسراتون که معجزه بود و تعریف کنید؟؟؟؟
وجالا در میان انبوهی از جواب های رمانتیک و شاید بسیار غلو شده به این تک جواب از نظر من عالی میرسی : "مال من بیشتر به فاجعه شبیه تا معجزه"
سلام
خدا قوت وخسته نباشی
کارمند نمونه وپرتلاش.
کاش انتخاب ها همونی باشه که احساس انتخاب میکنه که لحظه لحظه مرورش معجزه باشه. حتی با سختی های مسیر زندگی.
کاش !
پس دلیل سیاه سفید بودن عکسها و وبلاگ این بود.
دقیقا متوجه منظورتون نشدم ولی اگه منظورتون ازدواجه که باید بگم این یکی تو توشه این سه دهه زندگی من نبوده
اولش فکر کردم که اره بامزه س ولی فکرشو بکن با ینفر زندگی میکنی فکر میکنی دوستت داره برات ارزش قائله ولی از همه جا بیخبر همسرت میاد توی یه کامنت از اشنایی باهات بعنوان فاجعه یاد میکنه
چقدر غم انگیز شد
اره خب از این ور هم میشه دید هرچند دوست دارم دلمو اینجوری خوش کنم که طرف مزاح فرموده اند
واسه این پست هم نظر گذاشته بودم. که عذرخواهی بود. اونم نیست که!
مگه نفتی پاک کن!؟