تو این آشوب زندگی این روزا ،یکی از اعتیادهای زندگی من خوندن ارشیو وبلاگهای روزمرگی نویس ٍ خاک خورده است که سالها از آخرین آپ شدنشون میگذره.در واقع شریک شدن در احساس و سرگذشت افرادی که شناختی ازشون ندارم و احساسی که شاید خود نویسنده بعد این سالها به دست فراموشی سپرده ، برای من نشانی از گذشته هایست که طمع و رنگ و احساس ها ، معنای متفاوت و بهتری با انچه که امروز هست ، داشته اند و این برای من لذت بخشه ...
دخترک دارای نوشتاری توامان از احساس و منطق با بیان جزئیاتی دقیق از چیزی که حس میکرد،بودو از این لحاظ بسیار جذاب میزد.که در انبوه ی از تجربه های ساده زندگی به بیان تجربه ای از چگونه گذشتن یک شب خاص ش پرداخته بود که معروف هستند به one night stand .
اینکه چگونه پسری جذاب بهش پیشنهاد میده و از او بجای دوستی و احساس فقط طلب تنشو میکنه و اینکه در این کنکاش احساس و منطق ،چطور با تجربه و احساسی مواجه میشه که ازش حرف ها به زبون میاره و همه این ها منو یاد خودم میندازه که چطور از زمان طغیان احساس ها در نوجوانی تا به امروز در این مناقشه منطق که فرمان به one night stand های پر تکرار میده وحتی سرنوشت برای آزمودن من در این انفعال خود خواسته ،دست دخترک افسانه ای دانشگاه دوره سوم را به پیشنهاد دادن بهم میندازه و من به سان عشق افلاطونی که اگه چیزی هست فقط یک نفره ، میدان را به احساس میبازم و بعد این همه سال هنوز با این آشوب درون دلخوش آغوشی هستم که دیگه سالهاست برای داشتنش هم تلاشی نمیکنم...
احساس و منطق همیشه مرز باریکی دارن و تناسب داشتن بین این دو مقوله خروجی بهتری درمسیر هر انتخابی میذاره
واقعا؟برای شما مرز بندی پیشنهادهای این دوتا باریکه؟خوش به حالتون.واقعیت برای من چیز متفاوتیه !من بر خلاف منطق ی بودنم ولی تو مسائل بزرگ همیشه مطیع احساسم.واز اونجای که روی کارها همیشه اول منطق رو پیش میکشم این تداخل برام ازار دهندست ولی خب کاریش نمیشه کرد اخه من لا فکادیو هستم و نتیجه پدر مادر هستم که هر کدوم عصاره یکی از این دو ان
من دختری ام که توصیف میشم بینهایت احساسی و....
اما مدتی تونستم مهار منطقم بدست بگیرم یکم سخت هست اما من میتونم
مهار برای اسبی لجام گسیخته ست که اگر چون من اینچنینه پس کار درستی کردی ولی "هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش ..."
هر انسانی، یک بار برای رسیدن به یک نفر دیر می کند...
و پس از آن، برای رسیدن به کسان دیگر عجله ای نمیکند...
و اینگونه همیشه دیر می رسیم
در تمامی اینها ، این آرشیوهای روزمرگی که من به خواندنشون علاقه و عادت دارم ، رازهای زیادی هست. تجربه های بسیار و گاهی می توان همان ها را در گذشته خود ببینی.
رازها و پنده ها